نوشته شده توسط : tanha

Everywhere I go all the places that I’ve been
Every smile is a new horizon on a land I’ve never seen
There are people around the world – different faces different names
But there’s one true emotion that reminds me we’re the same…
Lets talk about love



:: بازدید از این مطلب : 735
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

آمدم بعد از مدتها

دلم خونه

بازم این زندگی داره تنهایی رو برام زنده میکنه

این مدت که نبودم فکر می کردم منم دیگه احتاجی به این حرفا ندارم

فکر میکردم زندگیم عوض شده

اما نشد

دارم دوباره تنها میشم

این دفه اونو اشو نامیدم

اشو داره منو تنها میذاره



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

نمی دونم

نمی دونم چطوری بهش بگم

چطوری بگم که عاشقش شدم

عاشق اون نگاه گرمش

عاشق اون مهرش که تو دلم رفته

چطوری بهش بگم

اون به من خیلی اعتماد داره

اصلا فکرشو نمیکنه

من

نمیدونم چی میشه اگه بفهمه

شاید برای همیشه از من دور بشه

دیگه نتونم کنار باشم

و این حس یک عاشقه

که سر دوراهی مونده

باید تصمیم بگیره

 باید عشقشو با خبر کنه؟

نمی دونم



:: بازدید از این مطلب : 651
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

عجب ای دل عاشق تو ام حوصله داری

تو این سینه نشستی هزارتا گله داری

یه روز عاشق نوری یه روزی سوتو کوری

یه روز مثل حبابی یه روز سنگ صبوری

پر از شک و هراسی همیشه بی حواسی

پر از حرفیو خاموش یه قصه و فراموش

***********

پر از راز نگفته یه کوله بار بر دوش

یه بی طاقت خسته به انتظار نشسته

یه روز رفیق راهی سفر پای پیاده

به اندازه ی عشقی پر از حرفای ساده

واسه روزای رفته سفر قصه ی خوبه

چراغ روشن راه قشنگی غروبه



:: بازدید از این مطلب : 671

|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

از این دله تنگ هر چه بگی بازم کمه

 

توی دفتر ثبت دلتنگی ها

 

میخوام جملتو تموم کنم اما نمیشه

 

میخام دیگه بس کنم اما انگار

 

خود دل میگه بگو


بیشتر از غم من بگو


بگو برای همگان تا بدانند

 

 دل تنهاترین است


و این تنهاترین بهترین است

 

و روزی که دفتر ثبت دلتنگی ها را دیگران ببینند

 

روزیست که من دیگه نیستم

 

و شاید این نوش دارویی باشد پس از مرگ دل

 

 



:: بازدید از این مطلب : 675
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود

چون کرم شبان تابان می تابیو می تابم

بر هر که نظر کردم گریانو پریشان بود

چون ابر سبک بالان  می باریو می بارم

من درده محبت را هرگز به تو نسپردم

این عقده ی دیرین را میدانیو می دانم

بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی

این قصه ی غمگین را میخوانیو می خوانم



:: بازدید از این مطلب : 479
|
امتیاز مطلب : 139
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

روزگاری‌ یک‌ نگه‌، گرمای‌ صد آغوش‌ داشت‌

اشک‌ عاشق‌ مزّه‌ گل‌ چشمه‌های‌ نوش‌ داشت

‌  یک‌ نوازش‌ می‌زد آتش‌ بر دل‌ هر بی‌قرار

یک‌ سخن‌، پویائی‌ یک‌ بستر گل‌ پوش‌ داشت‌

 خنده‌ها بوی‌ خوش‌ عشق‌ و محبت‌ داشتند

چشمها گیرائی‌ یک‌ چشمه‌ خودجوش‌ داشت

‌ ای‌ که‌ آغوشت‌ ز سردی‌ می‌زند پهلو به‌ غم‌

یاد آن‌ روزی‌ که‌ آغوشت‌ تب‌ آغوش‌ داشت‌



:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

من ميگم چشات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم چه قدر تو ماهي
تو ميگي اول راهي
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نميشه
من مي گم خيلي غريبم
تو ميگي نده فريبم
من ميگم خوابت رو ديدم
تو ميگي ديگه بريدم
من مي گم هدف وصاله
تو ولي ميگي محاله
من ميگم يه عمره سوختم
تو ميگي قلبم رو دوختم
من ميگم چشمات و وا كن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم خيلي ديوونم
تو ميگي آره مي دونم
من ميگم دلم شكسته ست
تو ميگي خوب ميشه خسته ست
من ميگم بشين كنارم
تو ميگي دوستت ندارم
من ميگم بهم نظر كن
تو ولي ميگي سفر كن
من ميگم واسم دعا كن
تو ميگي نذر رضا كن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم واست مي ميرم
تو ميگي نمي پذيرم
من ميگم شدم فراموش؟
تو ميگي نه ، رفتم از هوش
من ميگم كه رفتم از ياد ؟
تو ميگي نه مرده فرهاد
من ميگم باز شدي حيروون ؟
تو ميگي بيچاره مجنون
من ميگم ازم بريدي ؟
تو مي پرسي نا اميدي ؟
من ميگم واسم عزيزي
تو ميگي زبون ميريزي؟
من ميگم تو خيلي نازي
تو ميگي غرق نيازي
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم كردم تعجب
تو ميگي ديگه بگو خب
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم دل تو رفته
تو ميگي هفت روزه هفته
من ميگم راه تو دوره
تو ميگي چاره عبوره
من ميگم مي خوام بشم گم
تو ميگي حرفاي مردم ؟
من ميگم نگذري ساده ؟
تو ميگي آدم زياده
من ميگم دل به تو بستن ؟
تو ميگي اينقده هستن
من ميگم تنهام ميذاري ؟
تو ميگي طاقت نداري ؟
من ميگم خدا به همرات
تو ميگي چه تلخه حرفات
من ميگم اهل بهشتي
تو ميگي چه سرنوشتي
من ميگم تو بي گناهي
تو ميگي چه اشتباهي
من ميگم كه غرق دردم
تو ميگي مي خوام بگردم
من ميگم چيزي مي خواستي ؟
تو ميگي تشنمه راستي
من ميگم از غم آبه
تو ميگي دلم كبابه
من مي گم برو كنارش
تو ميگي رفت پيش يارش
من ميگم با تو چيكار كرد ؟
تو ميگي كشت و فرار كرد
من ميگم چيزي گذاشته ؟
تو ميگي دو خط نوشته
من ميگم بختش سياهه
تو ميگي اون بي گناهه
من ميگم رفته كه حالا
تو مي گي مونده خيالا
من ميگم مي آد يه روزي
تو ميگي داري مي سوزي
من ميگم رنگت چه زرده
تو مي پرسي بر ميگرده ؟
من ميگم بياد الهي
تو ميگي كه خيلي ماهي
من ميگم ماهت سفر كرد
تو ميگي تو رو خبر كرد ؟
من ميگم هر كي با ماهش
تو ميگي بار گناهش؟
من ميگم تو بي وفايي
تو ميگي بريم يه جايي
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي نه خيلي ديره
من ميگم خدا بزرگه
تو ميگي زندگي گرگه
من ميگم عاشق پرنده ست
تو ميگي معشوق برنده ست
من ميگم به روزها شك كن
تو ميگي بهم كمك كن
من ميگم خدانگهدار
تو ميگي تا چي بخواد يار
من ميگم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
پشت تو آب نمي ريزم
كه نگی روندم عزيزم



:: بازدید از این مطلب : 664
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

فک میکنی کی هستی

فک میکنی چی هستی

که باسنگ غرورت قلب منو شکستی

فک میکنی زوریه

خاطر خواهی پولیه

دوست داشتن آدما فک کردی اینجوریه

فک نکنی با گریه می بخشمت دوباره

بازیم نده که بازیت رنگی واسم نداره

 

                                

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

بودنم را هيچ كس باور نداشت


هيچ كس كارى به كار من نداشت


بنويسيد بعد از مرگم روى سنگ

او كه خوابيدست در اين گور سرد


بودنش را هيچ كس باور نداشت

 



:: بازدید از این مطلب : 650
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha
روزی عشق از دوستی پرسید فرق میان من و تو چیست ؟

دوستی در پاسخ به سوال عشق گفت :

من دیگران را با سلامی با هم آشنا میکنم و تو با نگاهی

من محبت را زره زره در دلی جا میدهم و اما تو با کلامی

من آنها را با دروغی از هم جدا میکنم و تو با مرگ

 

بهاربيست                   www.bahar22.com



:: بازدید از این مطلب : 577
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha


:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha
 

 

دلم میخواد اونقدر باصدای بلند گریه کنم و برای تنهایی و بخت بدم زجه بزنم که دیگه صدام خفه بشه

دلم میخواد از همه ی آدما گلایه کنم ، برم یه جای دور که هیچکی منو نشناسه

یه جایی که کسی کاری به کارم نداشته باشه

یه جایی که بتونم راحت هق هق گریه هامو خالی کنم

خیلی دلم گرفته از دنیا از زندگی از همه و همه

چرا کسی صدای منو نمیشنوه؟چرا کسی دستمو نمیگیره؟

چرا کسی به کمکم نمیاد

آخه مگه انصافتون کجا رفته زمینی ها؟

قلبتون از سنگ شده آدما ی خاکی؟

دلم خونه و چشمام پر از غم

اما حق شکستن سکوتمو ندارم

چرا همیشه غصه و غم ، همیشه فریاد های بی صدا سهم منه؟

چرا باید همیشه تو خودم بشکنم و اشکامو روی گونه هام رها کنم

تا وقتی که از روی گونه هام به زمین چکیده بشن؟

اونقدر غم تو دلمه که فقط دلم میخواست تو تنهاییم به بخت بدم اشک بریزم

برام دعا کنید تا به آرامش برسم

شــــــــــــــــــــــاید  . . . .

 

 

قاصدک غم دارم

غم آوارگی و دربدری

غم تنهایی و خونین جگری

قاصدک وای به من

همه از خویش مرا میرانند

همه دیوانه و دیوانه ترم میخوانند

مادر من غم هاست

مهد و گهواره ی من ماتم هاست

قاصدک دریابم روح من

عصیانزده و طوفانیست

آسمان نگهم بارانیست

قاصدک غم دارم

غم سنگینی عالم دارم

قاصدک غم دارم

غم من صحراهاست

افق تیره ی او ناپیداست

قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی

و به تنهایی خود منتظر معجزه ای دریایی

قاصدک غم دارم

قاصدک حال گریزش دارم

میگریزم به جهانی که در آن پستی نیست

میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست

شاید آن نیز فقط یک رویاست

 



:: بازدید از این مطلب : 631
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

باز صدای بی صدا
مث یه کوه بلند
مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر
با چشمهای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب ، با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایه اش هم نمی‌موند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره ، قطره
قطرهٔ آب،قطرهٔ آب
در شب بی تپش
این طرف ، اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه
صدا ؛ صدا …
صدای پا ، صدای پا …



:: بازدید از این مطلب : 615
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

نباشی ، کل این دنیا ، واسم ، قد یه تابوته
نبودت مثل کبریت و دلم انبار باروته

نباشی روز تاریکم یه اقیانوس آتیشه
تموم غصه ی دنیا، تو قلبم ته نشین میشه

دنیارو بی تو ، نمیخوام یه لحظه
دنیا بی چشمات ، یه دروغ محضه

نباشی ، هر شب و هر روز ، همش ، ویلون و آوارم
با فکرت زنده می مونم ، تا وقتی که نفس دارم
تا وقتی که نبودتو ، یه روز کاریبده دستم
بمون تا آخر دنیا، بمونی تا تهش هستم



:: بازدید از این مطلب : 589
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

نزار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشمات تر بشه
بزار چشماتو خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریه سبك شی یه كم
یه امشب غرورو بزارش كنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنوزم اگه عاشقش هستی كه
نریز غصه هاتو، توقلب دیگه
غرورت نزار دیگه خستت كنه
اگه نیست باید دل شكستت كنه
نمی تونی پنهون كنی داغونی
نمی تونی یادش نــــــــباشی
بــه ایـــــن آسونـــــــــی
هنوزم عاشقیو دوستش داری تو
نشونش بده اشكای جاری تو
نمی تونی پنهون كنی داغونی
نمی تونی یادش نــــــــباشی
بــه ایـــــن آسونـــــــــی



:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

ضیافت های عاشق را خوشا بخشش ، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق ، برای گم شدن دریا
چه دریایی میان ماست ، خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل ، خوشا فریاد زیر اب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن ، خوشا از عاشقی مردن

اگر خوابم ،اگر بیدار ، اگر مستم ، اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست ، تو یاری کن ، مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من ، من تن خسته را در یاب
مرا هم خانه کن تا صبح ، نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خواب تو دیدن ، دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود

نه از دور و نه از نزدیک ، تو از خواب امدی ای عشق

خوشا خود سوزی عاشق ،مرا اتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن ، خوشا از عاشقی مردن



:: بازدید از این مطلب : 632
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : tanha

درجزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند: شادی- غم- غرور-عشق و…


روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.


همه ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده و جزیره را ترک می کردند.


اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت، عشق از ثروت که با قایق با شکوهی جزیره


را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:


“آیا می توانم با تو همسفر شوم؟”

ثروت گفت:
“نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.


پس عشق، از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.

غرور گفت:
“نه نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق

زیبای مرا کثیف خواهی کرد.”

غم در نزدیکی عشق بود.


پس عشق به او گفت:


“اجازه بده تا من با تو بیایم!”

غم با صدای حزن آلود گفت:


“آه عشق من خیلی ناراحت هستم. احتیاج دارم تا تنها باشم.”


عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.


اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید.


آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان


صدایی سالخورده گفت:

“بیا عشق تو را خواهم برد.”


عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع


خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد.


وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت وعشق تازه متوجه شد کسی که


جانش را نجات داده بود چقدر بر گردنش حق دارد.


عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید:


“آن پیر مرد که بود؟”


علم پاسخ داد:

“زمان”


عشق با تعجب پرسید:


“زمان؟ چرا او به من کمک کرد؟”


علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت:


“زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است…….”



:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 فروردين 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد